نوشتنم میاد

سلام من این ۵ کامنت کوتاه و مهربان رو با همه دنیا عوض نمیکنم
الان ساعت ۱ خوب باشه نصفه شب دلم میخواد بنویسم با وجودیکه خوابم میاد ولی این افکار خرچنگ قورباغه نمیزارن بخوابم
راستی یک متن کوچیک پیدا کردم بچه گیهام نوشتم ولی تاریخ نداشت ولی خیلی با حال بود شاید بنویسمش یه بار دیگه الان کتاب در خلوت خواب رو میخوندم قصه هاش آ دم رو غافلگیر میکنه  و خوب تموم میشه حتی اگه غمگین باشه . کلا نشر البرز من کم دیدم کتاب بد چاپ کنه  .
چی بنویسم از زمانه .....
باز باران با ترانه با گهرهای فراوان
میچکد بر بام خانه
یادم آرد روز باران گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین ....................................
وای چه حالی داشتیم اون وقتها

یه روز جلوی مادر بزرگم وایسادم و مرتب تمامش رو خوندم از بر یادم نیست ولی حتما بهم یه
جایزه داد احتمالا آ بنبات بود اون وقتها اولین دندونامون رو مامان بزرگ میکشید با دستهای لاغرش یه دستمال ۴ تا میکرد بعد دو ور دندون رو به دست میگرفت و به یک طرف خم میکرد بدون درد بعد میگفت برین چالش کنین یه کم هم خون میومد من الان ۴ تا دندون عقل دارم دندون پزشکم دندوناشو تیز کرده بکشتشون ولی من نمیزارم آ خه طوریشون نیست راستی مامان بزرگم همیشه توی مهمونخونه نخودچی آ ماده داشت و داره بعد من و دختر عموم یه روز رفتیم دوتایی ۲ تا نفری خوردیم اومدیم رو بوسی و خداحافظی کنیم مامان بزرگم گفت البته ما فهمیدیم که شما نخود چی دوست دارین ۲ تایی خیط شدیم اساسی
آ خی بچه گی چه حالی داره ولی اگه آدم از بزرگ شدن و سختیهاش درس نگیره که خوب مثل این که بچه گی مرده باشه هیچ فرقی که نمیکنه این یه خیره که خدا رسونده خیر در قالب در د
که کی باشه از جانب یار درد رو قبول نکنه
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد