نامه شب

الان از عروسی آمدم . بی کارم خوش گذشت جمعیت کم بود و خوب شام ها عاااالی بود اصلا دلم نمیخواست از کنار میز غذا تکون بخورم ولی آخر دل کندم . هوا بس ناجوانمردانه سرد بود البته بیرون توی سالن گرم بود . طفلی کسایی که باید تا آخر شب جمع و جور کنن یا اینکه برن عروس کشون خدا رو شکر که ما نرفتیم . همیشه فکر میکنم نه دیگه عروس کشون نمیریم ما آخه پیر شدیم ولی یهو یکی پیش میاد که رفیقمونه و باید حضور به هم برسانیم در مراسم بوق زدن و تند رفتن و به اعلی صوت آهنگ گوش دادن خودمونیم خیلی هم حال میده به شرطی که از بچه ها خیالت راحت باشه . عکس گرفتن هم خیلی خوبه برای همیشه خاطره میشه اون لحظه ها . مگه اینکه عکسها یهو پاک شن یا سی دی اش گم بشه . ما یک بار رفتیم کیش عکسها مون هم خالی کردیم روی لپ تاپ خالی کردن همان و فورمت شدن نابهنگام ویندوز و فراموشی استاد صاحب لپ تاپ همان تمام عکسها پریدن . البته همشون تو ذهن من حک شدن . کاش دوباره بریم این بار مطمئنم که از مناظر بهتر عکس میگیرم قبلا اصلا عقلم نمیرسید که میشه همه جا عکس گرفت این ذوق یهو همراه کانن اس ۵ به دلم حلول کرده . 

دبی رفتن هم خیلی خوبه مخصوصا برای خرید البسه راستی امروز خودم و بچه ها رو تقریبا نو نوار کردم . ویوا دبی . البته من نرفتم یکی دیگه رفت لباس آورد و من خریدم . سردمه بای به همه .