دوباره

سلام ٬ یادم میاد یه روز یه آلبالویی بود به من گفت بیا لاگ بزن گفتم بابا بی خیل شو مگه من بیکارم گفت بیا ببین سایت من و بعد بگو دیدم خوشم اومد ٬ بعد به دوستاش سپرد که یک سایت بلاگسکای برام پیدا کنن چون اون روزا بلاگ نام جدید نمینوشت .

خلاصه آرمینی لاگشو داد به من و من از اون روز تا ۲ سال بعدش لاگ نوشتم الان هم بعد از ۱ سال و نیم شروع کردم چون میدونم زمانهای بی کاریم تو خونه زیاده که نمیتونم بیرون برم و ممکنه دق در کنم از هوای پاییز لذت میبرم ولی مشغله ام زیاده نمیتونم بیرون برم زیاد .

راستش الان خواستم آرمینی رو هم وارد اینجا کنم سوال اش رو یادم نیومد مگه میشه یادم باشه من بعد از اون ۵ تا لاگ عوض کردم این دیگه چه سیغه ای هست بابا برش دار بیار اینجا من اجازه میدم ولی توی مملکت ما برای آسایش مصرف کننده کمتر تره خورد میکنن مخصوصا اگه خرج داشته باشه  آخرین کسی که اهمیت داره مردم هستن

خوب امری نیست ؟ خداحافظ

بازگشت گودزیلا

چرا الان ؟ نمیدونم . چرا امشب نمیدونم.بعد از چند وقت بدون امید به این که بتونم تو وبلاگ عزیزم بنویسم اومدم بازش کردم که نوشت حالا امید نمیبندیم شاید دوباره قطع شد اونوقت میشه شادی بی مورد . ۱۵ تا نظر قشنگ داشتم باورم نمیشد کسی یادم باشه .

اصلا آمادگی ندارم بنویسم . نمیدونم چی بگم .از زندگی رازیم البته کشته شدم تا پخته شدم حالا کم کم دارم میسوزم دیگه وپاییز عزیز در راه است یک ماهشم گذشته من تو خونه خیلی کار دارم نمیتونم بگم چیکار تصمیم گرفتم هیچی نگم .من خونه با من وبلاگ هیچ کاری نداشته باشه بهتره

تجربه ۲ ساله میگه احتمالا کامنت هم خیلی ندم چون اصلا وقت ندارم . ماه رمضون هم داره تموم میشه من که هیچ روزه نگرفتم طبق معمول این کلیه هام تا که من روزه میگیرم یادشون میاد که ای وای کم آب شدیم .به همه روزه دارها حسودیم میشه از شنیدن دعای سحر یه حالی میشم ولی امساک نمیکنم چون غش میکنم .

آقا اینجا دفتر منه هر چی هم دلم بخواد مینویسم همین الان بگم بعد شاکی نشین من همینم که هستم خوب فعلا بای